Aa
تاریخ : شنبه 9 تير 1397
کد 650

در بیستمین جشنواره خیرین مدرسه ساز آذربایجانشرقی

شادی دوستم را از پول هایم بیشتر دوست دارم

خبرگزاری پانا: بیستمین جشنواره خیرین مدرسه ساز و مدرسه یار استان آذربایجان شرقی با شعار رویش نیک اندیشان جوان در شهر مراغه برگزار شد

به گزارش روابط عمومی اداره کل نوسازی توسعه و تجهیز مدارس استان آذربایجان شرقی، این جشنواره حال و هوای دیگری داشت و با جشنواره های دیگر فرق می کرد . گویا افراد حاضر در آن جلسه، معنای انسانیت را خیلی خوب فهمیده بودند. اگر آنجا بودی ، می توانستی مسئولیت پذیری آنها نسبت به فردای دانش آموزان مشتاق ولی عاجز از تحصیل را از چهره هایشان دریابی.

آنها معنای وطن را هم خوب فهمیده بودند و می دانستند که آینده این میهن به دست کودکان و نوجوانانی ساخته خواهد شد که امروز تمام فکر و ذکرشان، کسب علم و دانش و یادگیری است.

آدم باید خوش شانس باشد که بتواند فرصتی بیابد که پای صحبت چنین انسان هایی بنشیند.

قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

کوچکترین عضو خوانواده بزرگ خیرین ، دختر بچه ای بود که تنها هشت سال داشت. تک تک حرف های کیمیای کوچک ، خبر از دل بزرگش می داد.

حرف هایش را با قدردانی از مادرش شروع کرد و گفت : مادرم دل بزرگی دارد و بزرگترین درسی که به من داده ، محبت و بخشش است و من این درس را بهتر از مشق هایی که توی دفترم می نویسم، یاد گرفته ام.

لبخند رضایتی روی لب داشت و حرف هایش را این گونه ادامه داد: من می دانستم که خانواده دوستم پول ندارند که برایش ویلچر بخرند . این را همان اوایل سال فهمیدم و از همان موقع شروع به جمع کردن پول تو جیبی هایم کردم.

بعد از مکث کوتاهی اضافه کرد : معلم ما مثل خوبی به ما یاد داده بود که هرگز یادم نمی رود . قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. پول تو جیبی هایم کم بود ولی می دانستم که تا آخر سال می توانم به اندازه خرید یک ویلچر پول جمع کنم و توانستم. من شادی دوستم را از پول ها بیشتر دوست دارم.

جمله آخر را خیلی بلند و با اطمینان گفت. تک تک کلمه هایش با لبخند پیوند خورده بودند. او با پول هایش فقط یک ویلچر نخریده بود بلکه یک شادی بزرگ برای خودش و دوستش خریده بود.

صحبت هایمان ادامه یافت و گفت: چند سال پیش هم با کمک پدر و مادرم مدرسه ای ساختیم. از آن روز من یک خیر مدرسه سازم و حالا تمام دانش آموزان آن مدرسه دوست های من هستند. من فقط یک مدرسه ساختم ولی با همان یک مدرسه، یک عالمه دوست خوب پیدا کردم.

با لحن شیرینی حرف می زد. باورم نمی شد که این کلمات را از زبان یک کودک هشت ساله می شنوم. بیش از این میل به صحبت نداشت و باید می رفت و بازی می کرد. دنیای کودکانه قشنگی داشت.

این حجم از سخاوت و بخشندگی چگونه می تواند در وجود آدم جمع شود

حالا وقت آن بود که پای صحبت سایر خیرین بزرگ بنشینیم. حرف های یکی از آن ها ، تمام جمع را به تعجب وا داشت. او تنها یک دست فروش بود و گاهی هم با ماشین در روستا ها مسافر کشی می کرد ولی با پول حلالی که از این راه کاسب می شد، توانسته بود آرزوی ده ها دانش آموز مشتاق به تحصیل را برآورده سازد.خودش می گفت که حالا ده ها فرزند دارد و خودش را پدر دوم آن ها می داند و ادامه داد : کار خیر، فقیر و غنی نمی شناسد . خدا خودش می رساند. گاهی خودم هم باورم نمی شود که با این سود کمی که از دستفروشی به دست می آورم، چگونه توانسته ام دو مدرسه بنا کنم.

چشمهای خیسش را از دید مردم پنهان کرد و گفت : بخدا این کارها به جای دوری نمی رود. این جوانان می خواهند درس بخوانند که آینده ساز کشور شوند. باید به جوانان و نوجوانان خود ایمان بیاوریم و باور کنیم که آنها می توانند.

همه در این فکر بودند این حجم از سخاوت و بخشندگی چگونه می تواند در وجود آدم جمع شود.

در برابر تمام بچه هایی که از حق تحصیل خود محروم مانده اند ، مسئولیم

خیر دیگری صحبت از سر گرفت.او یک مادر بود. مادری که می خواست به مادران دردمندی که آرزوی تحصیل فرزندان خود را در دل می پرورانند کمک کند . در ابتدا گفت : موفقیت بچه ها ، آرزوی هر مادری است و حیف است مادرانی که برای بزرگ شدن کودکانشان خون دل خورده اند ، آرزو به دل بمانند . من این کار خود را یک لطف نمی دانم بلکه این کار خیر را وظیفه خود می دانم . وظیفه ای واجب در برابر تمام مادران آرزو به دل.

در حرف هایش صداقت موج می زد. با یک جمله حرف هایش را تمام کرد و گفت : ما در برابر تمام بچه هایی که از حق تحصیل خود محروم مانده اند ، مسئولیم و باید این مسئولیت را به دوش بکشیم.

این جشنواره با شکوه و موفقیت بیشتر نسبت به جشنواره های گذشته به پایان رسید و یاد آور شد که مهربانی ، سخاوت و بخشندگی هنوز به پایان نرسیده است.

گزارش از دیبا پورباقری