Aa
تاریخ : دوشنبه 6 مهر 1394
کد 282

ساعتی درآسمان

گزارش تصویری دیداربا خانواده شهدا وایثارگران
درپی ابلاغ ومعرفی 3تن ازخانواده معظم شهدا وایثارگران توسط معاونت توسعه مدیریت وپشتیبانی استانداری مهندس عیدی مدیرکل نوسازی مدارس استان به همراه تنی چند ازهمکاران درمنزل ایشان حضور یافته وخانواده این بزرگواران راموردتفقد قراردادند.
درابتدا باحضور درمنزل شهید سیدجمال ساداتی زینجناب پدر بزرگوارشهید به استقبال آمده و خیرمقدم گفتند .عکس شهید بزرگوار زینت بخش اتاق بود حال وهوای منزل همان حال وهوای قدیم بود چیزتازه ای به چشم نمی خورد مادرشهید نیز فوت کرده بودند.
مهندس عیدی باتفاق همکاران باقرائت فاتحه ای شهداراصاحبان اصلی نظام دانسته وازخداخواستند تا ازشفاعتشان نیز بهره مند گردیم.
مهندس از پدر شهید خواست تا اگر مشکلی دارد بیان نماید ولی جالب بود می گفت ازقدیم درکارچادرسازی هستیم ولی تابحال از امتیاز پدرشهیدی درهیچ جا استفاده نکرده ام ومثل مردم عادی زندگی کرده ایم.




عازم مقصد بعدی شدیم عبداله بخت شکوهی دیگرشهیدی بود که می خواستیم باخانواده شان دیدارکنیم.
کوچه بنام شهید مزین بود کوچه ای تنگ که اینجا هم باز بوی سالهای دور را می داد.در رابه صدا درآوردیم خانم پیری با مقنعه وچادر مشکی در را بازکرد مبل هم نداشتند اتاق تو درتویی بود رفتیم ونشستیم اینجا هم فاتحه خواندیم.
حاجیه خانم فاطمه رحیم پور شقاقی مادرشهید بخت شکوهی سرصحبت رابازکرد واشاره نمود : جواد(عبداله) سه ماه بود که به 17سالگی واردشده بودوشهید شد داداش بزرگترش توجبهه بود اصرارمی کردم یکی تان بروید ولی آخر سر هردوتایشان رفتند.
2تاعمویشان شهید شده اند عموی اولش که شهید شد پسربزرگم گفت من باید اسلحه عموجان رااز زمین بردارم وبه جبهه رفت مدام زخمی می شد وخون دلم رامی  خوردم.تااینکه خبرشهادت آن یکی عمویش نیز آمد جواد گفت من هم باید بروم با اصرار رفت.هفتم رمضان بود دیدم نصف شب جواد به مرخصی آمد کفتم چرا این موقع مگر خبری شده گفت نه قصد اقامه کرده بودم نخواستم روزه ام باطل بشه به همین خاطر بعد ازنماز ظهر راه افتادم.
تا3روز بعد ازفطر با مابود دیدم لب پنجره همین اتاق نشسته وبی تابی می کنه گفتم چیه گفت دلم گرفته می خواهم بروم به منطقه دیدم وسایلش را هم ازشب آماده کرده ولی به من چیزی نگفته گریه کردم گفتم هنوز داداشت نیومده بذاربیاد بعدا برو ولی قبول نکرد تاسرکوچه باهاش رفتم سوارموتور همسایه شد ودستی تکان داد به دلم برات شد که دیگه نخواهمش دید وآن آخرین سفری بود که دیدمش.
جالب اینه که موقع خداحافظی مهندس عیدی خواست تاهدیه ای که تدارک دیدیم رابه ایشان بدهد گفت شما اگربه مردم ونظام خدمت کنید دین خود رابه شهدا اداکرده اید وبرای من بزرگترین هدیه است.







آخرین دیدارما بایک جانباز بود خلیل مختاری شهامت جانباز دفاع مقدس از غواصان گردان حبیب لشکر عاشورا بودبه سختی آدرسش راپیدا کردیم استقبال خوبی ازماداشت.خاطرات دوران جنگ راآماده چاپ کرده بود البته چندین خاطره از اعزام به جبهه وعملیاتهای غواصی برایمان گفت.
خلیل می گفت دریکی ازعملیاتها چند شب بود نخوابیده بودم توسنگر انفرادی دیگه نتونستم جلوی خوابم رابگیرم آن لحظه چند ساعتی بود توی پاتک دشمن گیر کرده بودیم بمباران هم می شدیم ولی سنگینی خواب دیگه اجازه نمی داد صدایی بشنوم یهوبیدارشدم دیدم چند تا ازبچه هاشهید شدند. یک جلیقه تنم بودکه چهارخشاب کلاش و2نارنجک روش بود رفیقم با تعجب گفت خلیل خواب بودی بمباران شد ترکش های بمب درست روی جلیقه ات باریدندخشابهارا تکه پاره کرده ولی به توچیزی نشد.
خلیل کتاب غواصلارکه محتوی عکسهای حاج بهزاد پروین قدس از گردان حبیب بود راآورد وچندین عکس ازخودش رانشان داد.
بالاخره ساعتی رابا این انسانهای وارسته به شیرینی سپری کردیم.






آذروند-روابط عمومی نوسازی مدارس آذربایجان شرقی